ولی توی این فاصله یه اتفاقی برای میثم افتاد. میثم عاشق یکی از همکلاسیهاش شد. یه نفر که از هیچ نظر شباهتی به میثم نداشت و خودشم این رو خوب می دونست و میثم سردرگرم در میان کسی که دوستش داشت و هیچ شباهتی بهش نداشت (صبا) و کسی که هنوز خیلی نمی شناخت اما می دونست از خیلی جهات بهش نزدیکتره (مریم) مونده بود.
میثم خیلی فکر کرد. خیلی بالا و پایین کرد و آخرش به این نتیجه رسید که با وجود تمام عشق و علاقه اش به صبا نمی تونه باهاش زندگی کنه و سعی کرد اون رابطه رو تموم کنه.
ولی بعد احساس کرد که دیگه نمی تونه به مریم هم فکر کنه. به دلیل عشقی که هنوز وجود داشت و عذاب وجدانی که بودن مریم براش ایجاد می کرد.
هرچی زمان گذشت عشق صبا کمرنگ و کمرنگتر شد، اما عذاب وجدان میثم بیشتر شد.
متین خیلی با میثم صحبت کرده اما میثم هنوز نمی دونه باید چه کار کنه و هنوز نمی دونه می تونه رابطه اش با مریم رو ادامه بده یا نه.
من تا حالا این چیزا رو به مریم نگفته بودم. متین می گفت نباید بگم. می گفت میثم نمی خواد که مریم چیزی بدونه. می گفت این یه رابطه ی تموم شده است و به گذشته ی میثم مربوطه.
اما این برای من قابل قبول نبود. به نظر من مریم حق داشت بدونه و با دونستن این موضوع و البته با دونستن اینکه این موضوع تموم شده تصمیم بگیره.
و من دیشب قضیه رو به مریم گفتم و مریم اولش یک کمی به هم ریخت اما آروم آروم با قضیه کنار اومد و حالا داره سعی می کنه که کاملا منطقی با این قضیه روبرو بشه.